رمان زنجیر عشق

رمانپلاس(roman+)

بهترین رمانهای ایران و جهان رو در این وبلاگ قرار می دهیم

رمان زنجیر عشق

Pic_NovelFa (10)

مهتا روی تخت نیم خیز شد و به بدنش کش و قوسی داد. درست مثل گربه ای که خسته است و از بیرون کردن رخوت از تن احساس خوشی دارد. کنار پنجره رفت و پرده ی ضخیم را کنار زد و لبخندی از فرط مسرت زد. همه جا سفید بود ، پنجره را باز کرد و باد سردی از سمت برف های انبوه به اتاقش هجوم آورد. روی تخت دراز کشید و از خنکی ملافه ی روی آن لذت برد . چشمانش را بست و خود را به دست افکارش سپرد. به مهمانی شب گذشته فکر میکرد ، مهمانی ای که فقط محفل ثروتمندانی مثل پدرش بود . مهتا همیشه فکر می کرد چرا من اینگونه ام؟با آنها هستم ولی از آنها دورم ؟! با فرزندان دوست پدرم شطرنج و گلف بازی می کنم ، به مهمانی هایشان می روم و آنها را به مهمانی دعوت میکنم.به چاپلوسی هایشان درباره ی خود گوش می دهم و می گذارم آنها از من الهه ی ونوس بسازند و ستایشم کنند.به تعاریفشان لبخند می زنم و اقرار می کنم که آنها شکسته نفسی می کنند. تا به حال چند نفر از آنها مرا برای ازدواج با فرزندان خود کاندید کرده اند ، ولی علیرغم محبت بی کرانشان نمی توانم به آنها دل ببندم. دستم برای گرفتن پیشکش ها جلو می رود ولی دلم جای دیگر است . در جستجوی چیست ؟ نمیدانم !
صدایی آشنا که او خوب آن را می شناخت رشته ی افکارش را از هم گسیخت. این صدا ، صدای کشیده شدن پارو روی برف ها بود. آرام به کنار پنجره رفت و دید که باد موهایش را به بازی گرفته بود.با خود گفت : خودش است ، مثل همیشه ساکت و آرام با چشمانی مغرور ، از اینکه به هیچ نیرویی جز خدا برای زندگی کردن متکی نیست . او نان بازوی خودش را می خورد . دل مهتا برای او سوخت ، برای دستان بی پوشش او که با همتی بلند به پارو تکیه داده بود . برای سر بی پوشش او که در همان چند دقیقه پوشیده از دانه های سپید برف شده بود . مهتا مطمئن بود برای این مرد هرگز زندگی یکنواخت و کسل کننده نیست و هرگز غصه ای برای پر کردن دقایق تنهاییش وجود ندارد . واقعا آیا او معنای غصه را می داند ؟ شاید فقط برای مادر پیرش که در منزل ما کار می کند غصه بخورد و یا شاید زیادی مغرور است.
آیا او واقعا در قلبش احساس دارد ؟ اگر هم داشته باشد من باور نمی کنم ، او همچون سنگ سخت است. چند روز قبل وقتی جلوی دانشکده نزدیک بود با سر زمین بخورم او دستم را گرفت ، هرگز احساسی که باید در برخورد با یک زن داشته باشد نداشت ، حتی وقتی که به چشمانش نگاه کردم نگاهش را دزدید و تا بناگوش سرخ شد . باور ندارم که عاشق پسر کلفت خانه مان که خود نیز برای ما کار می کند باشم ، در حالی که اطرافم زیادند کسانی که آرزوی ازدواج با مرا دارند . مهتا یقه ی لباسش را کیپ کرد ، پنجره را بست و به سرعت لباسش را عوض کرد . اولین عطسه نشانه ی سرما خوردنش بود و به دنبال عطسه ی اول عطسه های دیگر. آرام از اتاق خارج شد پایین آمد و روی مبل لم داد . وقتی که بار دیگر عطسه کرد صدا ی قدم های سریع و پرقدرتی را شنید . صدایی که طی سال ها با آن آشنا بود . صدای گام های پیرزنی که جوانی خود را به پای مادرش ریخته و حالا هم به او خدمت می کرد : …!

برای دانلود کلیک کنید



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه

الکسا